|
|
|
|
|
دو شنبه 3 اسفند 1394 ساعت 20:18 |
بازدید : 20323 |
نوشته شده به دست hossein.zendehbodi |
( نظرات )
دیوار مهربانی هرچند پر ز چین است
بالا نرو که او هم شرمنده ی زمین است
من در هوای کوچه می سوزم ای "میانه"
آشفتگی ندارد تا رسم این چنین است
شب در سکوت و خلوت می شد تو هم نخوابی
زردی به گونه هایم کی ماه در جبین است
وقتی که خنده و لب کاری به هم ندارند
فرقی ندارد اهدا پس مانده ای ز جین است
گفتی بیا به پیشم از من طلب نما تو
من رند بی نیازم بخشندگی نه این است
من در "وصالِ" رویت چون شمع می گدازم
تا رسم خودپرستان بیگانگی ز دین است
--------------------------------------------------------------------
برای خاطر تو چشم من به در مانده
به مادری که نداری نگو پدر مانده
شبیه معجزه بودی که مدتی با تو ...
ز روزگار بدم خوشترین اثر مانده
کنون که رفته ای از دیار تشنگی ام
ز خیل حادثه ها خطی از خبر مانده
نمی رسد به هوایم هوای تازه ز تو
برای بارش باران دو چشم تر مانده
قمار زندگی ام را من از تو می دانم
برای لغزش من از تو یک نظر مانده
اگر نزول من از منتهای پرواز است
کجای وسعت راهم نشان پر مانده ؟
« وصالِ » خاطره ها را ورق زدم دیدم
ز قصه های گذشته نه ته نه سر مانده
---------------------------------------------------------------
بی قرار است قلم در دل طوفانی ما
می نویسد دو سه خط شرح پریشانی ما
ریشه از شاخه جدا چند رهی تیشه « ما »
بند ها خسته از این وسعت زندانی ما
گر چه گفتی که بپرسیم از آینده و حال
چه دراز است علی خواب زمستانی ما
نیمه شب بسکه علی بود و علی بود وعلی
خشک شد طاقت آن چاه بیابانی ما
آنچه گفتی و نگفتی اگر از دیده رود
به خدا بی تو حباب است مسلمانی ما
باز گو معجزه ای یا سخنی زنده شویم
تا که پرواز کند شهپر انسانی ما
تو که می دانی و می دانی و می دانی باز
ز سفر می رسد آن یوسف کنعانی ما
شهر رنگین شده از نم نم باران و دعا
می رسد نوبت گلزار و زر افشانی ما
غزل از شوق « وصالت » به تو زانو زد و گفت
به کجا می نگرد مصرع پایانی ما !
------------------------------------------------------
:: برچسبها:
شعر محمد علی رستمی ,
اشعار محمد علی رستمی ,
شعر ,
محمد علی رستمی ,
|
امتیاز مطلب : 124
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25
|
|